سویل مامان شبی که تو بیمارستان بودیم به خوبی گذشت . شیر میخوردی و میخوابیدی . ساعت 2 شب شروع کردی به گریه ، خواستم بهت شیر بدم که نخوردی . فرح جون زنگ زد اتاق نوزادان ، پرستا اومد و گفت دخترت دوست داره بغل مامانش بخوابه و تو رو گذاشت رو سینه من . باورم نمیشد که تو منو بشناسی ، تا بوی منو احساس کردی خوابیدی تازه خوابم برده بود که ساعت 3 نصفه شب یه پرستار اومد تا چسب مسکن روی شکم منو عوض کنه ، انقدر بد چسب و کند که من تا یه ساعت داشتم گریه میکردم بعدشم تا صبح خوابم نبرد صبح بابایی اومد تا کارای مرخصیمون و انجام بده . دکتر هم اومد پانسمان من و عوض کرد و گفت یه چای شیرین بخورم بعد از تخت بیام پایین و راه بر...